وعده های تو خالی
چند روز دگر مهمانم نمی دانم
در بستر خود دست به دعا دارم
گویا سفری در پیش دارم اما،
توشه به اندازه کافی ندارم
ناتوان و درد فراوان دارم
آخر خط است و در حصارم
پنهان نیست که از مرگ هراسانم
از کرده ها افسرده پشیمانم
ای کاش فرصتی بود
یا اینکه یار و همدلی بود
ضامن و واسطه ای بود
که بدانند چشم براه دارم
می درند خاک را ، تابوت در راه است
در غسل خانه باز و کفن مهیا است
تمی دانند که ناگفته بسیار دارم
گویی نفس آخر را بدهکارم
دیدم که خوابیده بر سنگی عریانم
شستند پیکر و پوشاندند کفنم را
بعد از این ندیدم بدنم را
دراز کردند مرا بر تخت خالی
به دوش میکشیدند پیکرم را
گفتند جایگاه تو مهیاست
بخواب آسوده که باختی روزگار را
از این به بعد تو همش یه رویاست
خاک بر سرم کردند و باختم هر چه داشتم
نه سوالی نه خدایی نه جوابی بر هر چه کاشتم
هر چه بارمان کردند دروغ بود.
بهزاد قشقایی
Comments