top of page
Search
miccobg

شرم شب

Updated: Nov 23, 2023



با غروب دخترک گل فروش در پی نان

پرسه میزد تا نیمه شب

شاید یک عاشق رهگذر

از کنارش بگذرد بار دگر

طالب گل باشد و آرزوی دخترک گیرد ثمر


ان معصوم و پاک٫


حلقه گل بر گیسوان

هر شب دل هراسان

لب سرخ و سرمه خطی بر صورتش

چو قاب عکسی درخشان و خندان

اما با دلی غم زده حیران

قصه ها داشت

اشک میریخت درون

ارزوی دخترک بود شبی آرام

فقط بهر یک تکه نان


پیرمرد دست فروش

در ان گذر

اشنا بود بر او چون پدر

دخترک نمیدانست

ان پیر هوسباز

داشت بر او نظر

گپ میزد با او گاه به گاه

تا که یک شب دخترک در حسرت نان و بی پناه

طعمه شد به دست آن پیر مرد

پیرمرد آن مرد حریص

عریانش کرد و چنگی کشید بر پیکرش

قاب عکس بشکست

خط سرمه بر هم ریخت

چهره اش در هم خزید

اشک ریخت چو ماری قلب معصوم را گزید

فریاد زنان از خانه گریخت.

رفت و پنهان شد در تاریکی شب


بعد از آن،

روزها گذشت دخترک را کس ندید

هیچ عاشقی از دست دختر گل نچید

تا یک روز خبر مرگ او در شهر پیچید

یک نوشته بر سینه او قلب هر انسان درید

دختری بودم گل فروش …….

پیرمردی خبیث منرا درید……

عمرم اینچنین پایان رسید.

بعد از این ، قصه این دخترک٬ شرم بر چهره شب نشاند

بهزاد قشقایی



19 views0 comments

Recent Posts

See All

Hope

Comments


bottom of page