از بهاری که هوا سرد و گلش بی رنگ باشد
آسمانش گریان ولی پشت ابر پنهان باشد
چهره اش یخ زده و نالان و در برف زمستان باشد
بر پدر ی که سفره اش خالی و اشک در گونه غلطان باشد
بهر تکه نانی اسیر نامردان روزگار باشد
دست خالی ، شرمنده از دید کودکانش پنهان باشد
هر روزش به اجبار سجده بر قبله نامردان باشد
اواز پرندگانش آهنگ مرگ زندگان باشد
بهتر ان بود که با اشک یخ زده بر گونه می خفتیم
اینگونه شاهد سایه مرگ و ناله مرغ اسمانی نبودیم
بهزاد قشقایی
Comments