الک
از الک روزگار رد میشدم ذره وار
صافی این الک دایره بود با حصار
محکمه ای زجه وار ، لرزشی دیوانه وار
ستاند جان از تنم ، فرو ریخت چو آوار
فریاد که زوارم و خسته
سر خورده ومحروم
در دیار غربت
در فصل خزانم
خواستار وداع و دیدار با کسانم
گفت به من : داد نزن
منم آن صاحب الک
قدرتم را نزن هرگز محک
چرت نگو
هرز نگو
التماس از بر ترس نگو
ببین الک خم شده
زیاده وزن داری
گناه بارت شده
وقت حساب رسیده
نیست ترا چشم براه
کتاب دارد این فلک
بپر به روی الک
بگذار الک بچرخد
بلکه تو بیدار شی
مگر تو هوشیار شی
صبح بخیر پیر مرد،
خواب میدیدی
عرق کردی خیس شدی
لرزش داری ، خیر باشه، نکنه مریض شدی
بله که خواب میدیدم :
از الک روزگار رد میشدم ذره وار!!!!!!!!
بهزاد قشقایی
Kommentare