قللک شکسته
قللکی بود پر ز عشق و صفا امانت ز پدر
شکل دل بود و حجمش به اندازه قلب یک مادر
پاسدار این امانت بود چند نادان و چابک سر
باری چند موش صفت حلقه داشتند به دور قللک
بوکشان میپریدند دور و برش با حیله و نیرنگ
بین آنها موشی بود با خدا اما حیله گر
دور کرد دگر موش ها را با زبانی چو زبان زرگر
یک به یک ترک کردند منزل بهر روزی و نان
قللک ماند و مادر بی امان
نقشه ها داشت بهر قللک آن موش حیله گر
تا که روزی همدست شد باموش دگر
شریکش بود موذی چو او
همچون به ظاهر با خدا
تصمیم بر ان شد که گیرند قلک ز مادر
بعد چندی افتادند به جانش با بیل و کلنگ
به امید انکه قللک آید به چنگ
آنقدر کوبیدند تا قللک بیافتاد و شکست
هر چه درونش بود بلعیدند و غم به دل مادر نشست
خرده های قللک بر زمین ماند و خون از پای مادر چکید
آه و فریاد کرد بر دیگران
بیایید خرده ریز ها را جمع کنید
یا که موش حیله گر پیدا و او را رسوا کنید
موش چهره عوض کرد هزاران قصه ببافت
تا به امروز هیچ کس اثر از داخل قللک نیافت
این تهاجم مادر را زمین گیرش نمود
غصه پیرش کرد اما زبان به شکایت نگشود
آه کرد بر چرخ فلک که امانت بود از شوهرم
آه که نامردان کمر بستند ببینند دربدرم
خرده شکسته های قللک را بهم چسباندن
مهر ومحبت را قطره وار درونش بچکاندن
اما چهره غم از ظاهر قللک آشکار بود
رگه های پیوند شده در اطرافش نمایان بود
گفتم یاد اور شوم قصهُ موش حیله گر
آرزوی صبر و خیر و سلامتی برای یکدانه مادر
بهزاد قشقایی
Comments