کبوتر
کبوتری که پر کشید
بال و پرش شکسته
افتاده از بوم خدا
رو زانوهاش نشسته
هق هق و بغض توی صداش
بارش اشک از اون چشاش
غلطونه رو گونه هاش
هزاران غم تو اون نگاش
فریاد که من ازرده ام
بازیچه و دل مرده ام
زخمی و سر خورده ز ظلم زمان
عشق به آزادی ندادم امان
جستم و مستانه آوازه خوان
پر کشیدم غریبانه به ره اسمان
غافل از آن باد چو طوفان رسید
کوبید مرا ، جان ز تنم پرکشید
فریاد که من عاشق آزادیم
گریخته از خاک وطن عاصیم
گفتم ،
طعمه شدی نیست دگر هیچ نفس
اما!
مرگ غریبانه به از مرده بمانی درون قفس
بهزاد قشقایی
Comments