Left Iran last hug of Mother The ocean is calm The tide is full The moon is bright Reminds me of that night I had the last hug She said...

مادر احضار شدم در محضر حاکم شهر که بگویم نام کیست کوبیدم در بالای در گفتم ، که آن شخص قدرت بازوی من است او جلای جان و تسلای روح من است...

مهمان آنکه بود تا به صبح مهمان من مهر او بود بر قامت عریان من تا افق مستم نمود با عشق خود با اذان بر خاست مرا از جای خود وانگهی غسلم بداد...